تســـــــی !!

بهش گفتم دیگه نمیخوام باهات چت کنم.وقتی دیدم هیچی نگفت ..گفتم: میدونی چرا؟ آخه الان موقع امتحاناته چت کردن باعث میشه فکر و حواس آدم پرت بشه ..گفت :من نمیخوام حواس و فکرت پرت بشه ..اوکیه ..ولی تو تعطیلات کریسمس که میتونیم چت کنیم..  -حالا ببینم! ( یعنی دیگه آخرش!)

امروز  دیدمش سر کلاس ستودیه تید. نمیدونم چرا وقتی منو میبینه برقش میگیره انگار یه لحظه!  منم انگار نه انگار که دیدمش رفتم پیش پسر سیاهه نشستم ..خب چون کلاسای ریاضیمون یکیه رفتم پیشش که ریاضی بخونم ..دیگه داشتم همینجوری باهاش حرف میزدم اونم گوشاشو تیز کرده بود ببینه ما چی میگیم خلاصه وقتی کلاس تموم شد اومد از جلوم رد شد منم وسایلمو جمع کردم پا شدم برم نیم خیز که شدم دقیقا فیس تو فیس شدیم ..پررو هانه زل زده به چشمام میگه سلاممیخواستم بگم کوفت سلام..ولی خب من که میدونم همش تقصیر منه ..من پررو تر از اون با چشمانی مملو از شیطنت گفتم سلامفک کنم دوستاش فهمیدن ..خاک تو سرم دیگه نباید جلوش آفتابی شم ..نمیتونه جلوی خودشو بگیره اصلا معلومه منو که میبینه حالتش عوض میشه دست و پاشو گم میکنه تابلو  نه اینکه من نمیشم ولی سریع خودمو سرگرم حرف زدن با دوستام میکنم ...

نه اینکه تا حالا این مسله برام پیش نیومده باشه ولی خب این یه جورایی فرق میکنه من همیشه اگه از کسی خوشم میومد و از رفتار طرف هم متوجه دوست داشتن خودم میشدم مشکلی نبود. ولی من تا قبل ازینکه بدونم دوستم داره واقعا ازش بدم میومد ..دوست داداشمه و هیچ وقت ممکن فکر نمیکردم همچین احساسی نسبت به من داره! با تمام این اوصاف فکر هم میکنم که خیلی جرات و رو داشته که اومده بهم گفته!!!!!! با اون اخمایی که من بهش میکردم واقعا چطوری جرات کرده؟!من هنوز موندم چه جوریشو

ولی میدونم که نمیخوامش فقـــــــــــــــــطــــــــــــــ...........دلم براش میسوزه

اه اصلا پسرا ارزش دل سوزوندن ندارن که!

باید بهش بگم ..یه جوری تمومش کنم ..وگرنه فکر میکنه بازیش دادم

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد