دعای مامی رو مستجاب کن خداوند.لطفا

همینطور بیکار نشستم جلوی تلویزیون هیچ کاری واسه انجام دادن ندارم ..همیشه آدمای بیکاره و خنگ و بی مصرف رو مسخره میکردم و ازشون بدم میومد و یه احساس  انزجار نسبت بهشون داشتم ولی حاا خودم...نشستم نشستم نشستم ........بدون اینکه هیچ کاری انجام بدم ...احساس میکنم همه ی اینا تاثیر احساسات بدی هست که من نسبت ...نه! اینا بازتاب احساسات کثیف خودمه که به خودم برگشته حالا! کثیف؟! احساسات ............احساسات نابهنجار

اوهوم. کاشکی اون هیچ وقت از احساس قلبیش با من حرف نمیزد تا بعدش اون جریانات بعدش اتفاق بیفته که الانم این فکرای اجق وجق بیاد سراغم و هی خودم رو محکوم کنم که به خاطر رفتار من با اون به این وضع دچار شدم! چقدر خرم من دیگه؟ آخه زوری که نیست اتفاقی نیفتاده که اگرم افتاده تقصیر من نبوده که! پس چرا اینجور فکر میکنم که الان چوب خدا بیصدا خورده تو کمرم و به این وضع بیکاری و حس خرفتی دچار شدم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!گور بابای همه شون .نه عزیزم غصه نخور این وضعیتت همیشگی نیست و خیلی زود ازین مقطع اجباری هم عبور میکنی و وارد مرحله ی بعدی میشی..فقط میدونی چی دلم میخواد؟ یه تغییر . یه تغییر که سبب تحولات عظیمی تو زندگیم بشه! میدونی که چی میگم؟ اه پس چرا من منتظرم همش یکی بیاد کمکم کنه چرا خودم پانمیشم؟ واقعا تا کی باید این حرفارو به خودم دیکته کنم و فایده یی هم نداشته باشه؟! دامن این. گاد چرا دعاهای مامانم تاثیری نداره..خدا؟ یعنی اگه تو در زندگی به من سختی هارو نشون بدی من دیگه سراغت نمیام! ..........وای این فکرا چیه بچه جان تازه میخوای بنویسیشون الاغ جان؟! نه نه نه.. فکر خوب بکن مثل همه ی اون الاغای دیگه!‌ الکی که نمیگن خب!!

بسه...بریم برقصیم.