این روزهای خوش کذایی

این روزا چه روزای خوشی هستن برای کسانی که دل خوش دارن. یه عالمه عید و جشن و مهمونی براهه..عید قربان هفته ی پیش بود کریسمس وسط هفته آخر هفته عید غدیر و دوباره این دوشنبه هم که ستل نوی میلادی..خلاصه واسه مسلمونای خارجی و مسیحیان ایرانی چندین جشن باهم برقرار بود..

اما من امسال هیچ کدوم ازین جشنا به دلم ننشست دللیش هم که واضح و مبرهنه بر خودم. کاش زودتر ازین وضعیت خلاص بشم ..نمیدونم حالا که چاره یی جز مدارا کردن با این موقعیتم ندارم ازین فرصت بیکاری استفاده و بهره ی لازم رو نمیبرم. و همینه که لج منو بیشتر درمیاره..هرطرف هرجا به هرکی میرسم میپرسه چی کار میکنی تا میگم بیکار میگه دانشگاتو چرا ول کردی؟؟؟ میگم ول نکردم علاقه نداشتم به رشته ی انتخابیم سال بعد با رشته ی دیگه یی ادامه تحصیل میدم..ولی تمام ترسم ازینه که سال بعد هم قبول نشم!!!!وای نه... همین فکر دیوونم میکنه فکرش رو که میکنم شبا خوابم نمیبره ..آره دلیل تمام این دردها و بدخلقی ها و سردزگمی هام همینه ..بعضی وقتام مثل سگ پشیمون میشم ازین انتخابم و تصمیمی هست که خودم انتخاب کردم ولی دیگه چاره یی نیست و راه برگشتی هم وجود نداره.. الان فقط باید جبران کنم و اونم برداشتن فاگ و امتحانای پریوات هست ..آره..خدارو شکر که حداقل این کارو میتونم بکنم .. یه جمله یخوبی خوندم میگفت از گذشته ات با افسوس یاد مکن و ترس رو به دل راه نده ..یه چیز خوبی گفته بودا یادم نمیاد الان..

اگه بابام خبر دار بشه که نمیرم دانشگاه پدرمو ( که خودش باشه) درمیاره! هربار که از درسام میپرسه میگم خوبه و سریع حرفو عوض میکنم . حسابی ازم ناامید میشه اگه بدونه یه نفر که ناامیدش کرد کافی بود واسه هفت پشتش..خب حقم داره بیچاره ازون ور با اون ارزش کم ارز به اینجا پول سند میکنه و ما اینجوری دستمزد زحمتاشو میدیم خدا خودش کمکمون کنه و مارو به راه راست هدایت کنه ..تازه فقط فکر خودم نیست که فکر رامو و رزو هم هست که نگرانم میکنن نمیدونم میخوان چی کار کنن و چی انتخاب کنن خلاصه که هرکدوم از اعضای فامیلیمون یه جور مشکل داره و همگی لنگ در هوا و وضعیت نامعلوم هستیم .

و اینا همه حاصل بیفکری و سهل انگاری خودمون هست.

حتی دیگه مثل قدیما حس طنز نوشتن هم ندارم!