تلاش

مردی که با یک چشم و تنها پلک زدن زندگی کرده!!

خدای من! من چکار دارم میکنم با زندگیم؟

فلاکت

آخی خیلی دلم رفت واسه اون زن! اون زن و هزراران زن دیه مثل اون و خودم.. راستش اینجور موقع هاست که بیشتر قدر اینجارو میدونم ..اینجور موقع هاست که خدارو هزاران مرتبه به خاطر این نعمت بزرگی که نصیبم کرده شکر میکنم و دلم میسوزه برای مردمی که تو همچون کشوری رنج و عذاب میکشند. بعضی وقتا میگم این ایرنیها چشونه؟ چی کم دارن؟ !! این همه هوش و نابغه که ریخته این ه  مه سرمایه ..سرمایه های خام و م غنی از هر چیز گرون قیمت نفت گاز  مواد معدنی چیدونم ؟ره دیگه اونوقت همچین وضعیتی لایق مردمم اون کشوره؟ نمیدونم آیا اشکال واقعی از دولته یا از مردم یا نوع حکومت ...ویلی کاش کاش یه ذره قدر میدونستن دلم میسوزه که زنا انقدر تو ایران بی اهمیت شمرده میشن و هیچ امنیت و حقی ندارن آخه چرا!!!۱ کاش کشور به همین زیبایی بود کاش ملت  و مردم هموطن من هم انقدر باهوش بودند ولی نیست اگر بود که ما آواره  و غربت نشین کشورهای غربی مبودیم؟ بودیم؟ فکر نمیکنم.  خدارو شکر میکنم که همچین جایی زندگی میکنم ولی..دعا میکنم همهی آدمای روی زمین یه همچین امنیت و آرامشی داشته باشن همه ی کشورهای جنگ زده و فقیر و جهان سومی یک روز به رفاه  و آسایش این کور برسند..

وای که چقدر دلم برای جای جای تهران ایران تنگ شده دلم میخواد برم ارکهای خوشگلش پارک جمشیدیه تا اون بالای بالا و اون چایخونه ی سنتیش..پارک قیطریه زیر اون آلاچیقای باصفاش وای وای خوراکیهای دل آب کنش فالوده بستنی جوجه کبابا رستورانای شیکش ..رستوران بیف که تازه اون وقتا افتتاح شده بود ..هممممممممچرا ایران خراب شده و همینطوری خراب تر داره میشه! چرا !! چرا مردمش بد شدن انقدر دلم نمیخواد این حرفا نشون دهنده ی خودخواهی و غرورم باشه ولی با وضع فعلی اصلا دلم نمیخواد بیام ایران هر روز خبرای بد میشنوم هر روز خبر از قتل و جنایت و خیانت و قاچاق و فحشا و نکبت و آزار و رعب و وحشت میشنوم ..اون وقت به چه امیدی پاشم بیام اونجا مگه مغز خر خوردم بیام جنگ اعصاب واسه خوودم بخرم ! با اینکه دلم لک زده برای دیدنش ..ولی .. آره ..به نظر منم آدما خیلی پر توقع شدن اینا تاثیر داره چشم هم چشمی ها تاثیر دارن ..خودخواهی ها و حسودیها و حرصا تو این رفتارای بد تاثیر داره ..همه میخوان تجملاتی زندگی کنن..وای دلم واسه اونایی که نون شبشون رو ندارن بخورن میسوزه..ازون طرف هم یه عده همیشه مست و پاتیل ازین پارتی به اون پارتی..!

دیگه حوصله نوشتن ندارم ولی امروز خیلی دلم برای اون زن گرفت.! زن بیگناه..واشکی این هوس وجود نداشت! وسوسه و هوس

شاخه به شاخه

نمیدونم چرا میام اینجا مینویسم چون واقعا دلم نمیخواد حرفامو در ملا عام بگم ..اما بازم مرض دارم میام اینجا مینوسم! یه اعترافی بکنم ..بیشتر وقت منو این داتا به خودش اختصاص میده و این خیلی درلیه هاها یادم اومد چی کار کینم جادوی کلمات اجنبی..آره میگفتم بیشتر وقتمو داتا میگیره و گرونّ بیشتر تنبلی هام همینه هی با خودم دیساید میکنم کمتر بیام تو داتا ولی باز نمیشه خصوصا بربار پ س که دیگه آلّه پلاس با منه حتی تو سنگا می. ولی میخوام جدی کمش کنم خصوصا که پرووه ها نزدیکه و باید شروع به لسه کنم. آقا یه چیزی ..پدر دندونام درومده بس که نخ دندون استفاده نکردم چند وقته هی میخوام برم بخرم یادم میره دیگه ۱۰ جا یادداشت کردم تا یادم بمونه اینبار..

چرا مدار نول درجه رو نداد این هفته گوزوی بیتربیت 

وای امروز یه برنامه تیوی نشون داد که منو مصمم به رفتن به ترنینگ کرد فقط مشکل اصلیم تنهاییمه که یه نفر رو واسه رفع مشکلات اولیه و فقط در نخستین روزها لازم دارم همراهیم کنه ولی نیس حالا باید یه فکری کنم یا که تنهایی پرووه کنم..

لولللللاهلال

باید کم کنم این کارو دلم میخواد بزنم کنوسش کنما ..شیطونه انقد تحریکم نکن.

واه چقد فردا کار دارم

بلابلابلا

راستش دلم میخواد بنویسم اما حسش رو ندارم...فک میکنم با نوشتن بهتر میتونم خودمو تجزیه کنم بهتر میتونم تصمیمم بگیرم و کلا یه تحرکی تو مخ و بدنم ایجاد بشه. ولی یه اشکال بزرگم اینه که با اینکه اینجا یه مکان خصوصی هست ولی اصلا نمیتونم همه ی حرفامو اینجا بزنم همه ی حرفا که نه حتی یه بخشیش که رو دلم سنگینی میکنه و میدونم این از کج تشات میگیره چون من کلا آدم تو دار و ساکتی هستم همین باعث میشه که در هیچ جا و به هیچ کس راز دلمو فاش نکنم ..عجیبه حتی بعضی وقتا از بازگو کردنشون تو دل خودم هم هراس دارم این دیگه ازون حرفا بود میدونم ولی دیگه دیگه . اه چقد کند شدم این همه مدت از تاپ فارسی من میگذره هنوزم نمیتونم مث نپلیش تند تایپ کنم خدا میدونه چقدر هم غلط دارم ئلی ازونجایی که سرمو انداختم پایین و به کوب دارم مینویسم وقت تصحیح ندارم دیگه . نه ببا خوفه بد نیس

خب امروز مامانم از ترومسو اومد و یه عالمه شارژ شدیم ! بعدش با فری رفتیم دنبال لباس دست از پا درازتر برگشتیم. بعدشم رفتیم خونه ی فهیمه اینا و بعدشم الانه ..یه هفته دیگه امتحان دارم خدایی دانشگاه رفتن منم دیدنیه ها!! یعنی همه ی دانشجو ها مث من ول معطلن ! معلومه که نه ولی خدایی اصلا حال نمیکنم دانشگاه اصلا روحیه ی من با روحیه ی اینا سازگار نیست افسردگی میگیرم زبون بگم چیشونو صحبت کنم خوب مگه زوره یکی زبون اجنبی رو بدون حال کردن صویبت کنه .. 

وای چه خوبه یه عروسی دعوتیم روز یکشنبه ..خیلی وخت بود نرفته بودیم امیدوارم خوش بگذره.

چی کار کنم یکم انگیزه ی درس خوندن در من ایجد بشه واقعا دارم نگران خودم میشم..هیچ کاری ازم ساخته نیست این احساس بدیه که به آدم دست بده اینکه اراده ی کاری رو نداشنته باشه و بعد هم دنبالش دلسردی و  افسردگی ..

من چقدر گدا بودم خودم خبر نداشتم البته اصطلاح گدا درس نباشه شاید باید بگم خسیسم و کلمه ی دیگه ای به ذهنم نویائ

همممممم دیگه چی میخوستم بگم..

آها ..آدمیزاد چه زود به هر شرایطی و هر محیطی عادت میکنه و خودش رو وفق میده عجیبه!

یه هفتس ویکتوریا رو ندیدم بعد از تحویل اون پروژه رفت که دیگه ببنیمش بیچاره حسابی از دستم کلافه شده و لی خیلی ماهه دلم میخواد باههاش کنتاکتمو بیشتر کنم..

خدایی چند میلیون نفر الان میخوان جای من باشن تو دنیا ..اونوخ من اینجوری برای تشکر از نعماتش وقت رو تلف میکنم!

شکر.

آی دلـــــــم میسوزه!

 

 

شدیـــــــــدا گرفته !

 

 

یکی بیاد دل منو ول  

 

  کنه!

 

 

مامــان...

 

پرسه نزن توی خیال

خو حالا یه قالب خوجل گذاشتم اینجا ..کیف کنم. مامانم رفت پیش داداش کوچولم ترومسو. من ازون موقع تا حالا رو مود افسردگی یم بیرون هم نمیام. بزار ببینم این شکلا رو میخواستم ببینم ..بعد ازینکه از فرودگاه اومدیم من هویجوری نشستم هیچ کاری نکردم جز اینکه تیوی دیدم با تلفون حرفیدم با مامانم ۳جی بازی هم کردیم ولی الان خراب شد! منم دیگه بلد نبودم درستش کنم. درس هم هیشی نخوندم. سحر زنگید جواب ندادم پررو..ممم الانم مامانم همینطوری داره اورد میده که این کار اون کارو انجام بدم درحالیکه خودش لم داده اون ور قطب ! آخی..........حال میده ها خوردن و خوابیدن ولی دوس ندارم اینجور حال کردنو .. از صبح که صبحانه خوردم دیگه هیچی نخوردیم تا ساعتای ۳-۴ بود که دیگه معده ی برادر محترم مارو مجبور به پختن غذا کرد ..البته اولش که محل ندادم گفتم شاید شرمنده ی شکمش بشه پاشه یه چیزی درست کنه .بعد دیدم نخیر از رو نمیره آخرش دیدم معده ی خودم صداش درومد پاشدم برنج رو بار گذاشتم مرغ رو هم تو فر سزخ کردم ..دیگه یه غذایی سرهم بندی کردیم و خوردیم..ولی نمیدوونم چی کار کنم این خان داداشو یه کاری کنم کدبانوگری یاد بگیره تو این ۴/۵ روزی که مامان نیست..تنها راهش اینه که دیر بیام خونه و به همون بهانه بهش بگم خودش یه چیزی درس کنه اگه از گشنگی به غذای رستوران و خونه ی همسایه پناه نیاره..

نمیدونم چی کار کنم که دست از تنبلی بردارم..خودم از این اخلاق خودم بیزارم ولی بهش عادت کردم..متاسفانه از رو تنبلی درس هم نمیخونم و کسی هم نیست چیزی بهم بگه زوری نصیحتی فشاری که دست ازین تنبلی بردارم ..تا حالا خرم همینطوری رفتهه ولی میدونم دودش تو چشم خودم میره و مثل همیشه پشیمون ازین اخلاقم میشم..

الان میخوام اراده کنم بعد ازین نوشته ها پاشم برم به کارام برسم. اول نمازمو بخونم بعد هم برم سراغ درس هام..قبلش هم سایت دانشگاه.

خداااااااااااااااااااااااااا شکرت

گردگیری

اوووه....چقدر خاک گرفته اینجارو ..چقد کسی سر نزده به اینجا ..چقدر غریبی کشیده این خونه ..خونه ی خاطراتم..عین خودم ..پس تازه به هم  رسیدیم!دوباره میخوام شروع کنم..

خب............از کجا بگم حالا..! یه نگاهی به مطالب قبلی انداختم..چه جالب! همه ی اون اتفاقات گذرا بودن و الان به کلی در ظاهر فراموش شدن..مگه اینکه مثل الان یادآوری بشن که یادی کنیم..! زندگی واقعا مسخرست.. چشمامونو بستیم تا چیزی رو نبینیم ولی همچی هست گهه..دماغمون رو هم گرفتیم که بویی رو احساس نکنیم..اه اه اه

با اینکه من ۱۰ ٪ ا  مشکلاتی که بعضی ها رو دارن هم ندارم ولی باز از زندگی خسته ام سیرم گریزونم..احمقم...آخه من چمه!! مسخره تر این که نه کسی جواب سوال منو میدونه نه کسی میتونه جواب بده حتی اگه بودنه..

آره..همه ی اون اتفاقاتت گذشته و جاشو اتفاقات گهی دیگه ای گرفته..چقدر دم میخواد فحش بدم..اما که چی..چطوری بعضی ها میتونن از امید حرف بزنن وقتی این همه کوثافت دنیا رو گرفته!! دلم برای آدمای روی زمین میسوزه..نمیدونمم خدا چطور تحمل میکنه چه طاقتی داره !!! چه صبری دارد این جناب رحمان و رحیم!

خدایا با اینکه من انقدر خوشبختم ولی تن همه شاکیم..پس بنده های دیگه ت چی؟ اونا چه گناهیی دارن ! خدایا .....

آره خدا میترسم ازت ..خیلی هم میترسم اسممو بزار چاپلوس ترسو خصیص..ولی کمکم کن

شمارش معکوس هم که به راه بوده. الان خیلی وقته ازون جریان میگذره اما ...به قولش عمل نکرد.