سرگرم کار

نصف شبی اومدم یکم بنویسم تخلیه روحی  روانی بشم خب.. اصلا بتوچه..:یی الان تخلیه شدم مثلا!  عرضم به حضور انور خودم که این روزا ملالی نیست جز ملال دوری از یار... هر روز سر کار میرم و عصری خسته و مونده به خونه برمیگردم و هنوز عرق کار به تنم خشک نشده کارای خونه رو انجام میدم البته بعضی وقتا هم سریع دوش میگیرم  تا خشک نشده عرقم که بو ندم  خدای نکرده.. حالا از شما چه پنهون بیشتر وقتا هم هیچ کدومشو انجام نمیدم و یه راست میرم تو تخت و به ملکوت اعلا پیوست میخورم. گذشته از این حرفا باید بگم که کار کردن تو مک دونالدز انرژی و توان فوق العاده میخواد!!‌ البته برای من.حالا میگم چرا.. به خاطر اینکه اولن ۸ ساعت از وقت بیزبون رو میرم تو اون بخور بخور خونه میگذرونم واسه چندر غاز حقوق که روزی یه دونه نون رو میدن البته روزی ۱۰ تا نون رو هم میشه ولی خب روزی یه ست طلا که نمیشه!!‌ کاری ندارم چون حقوقش کمه دیگه نسبت به سایرین محترمین مک دونالدزیها. ب این اوصاف حق دارم کلی آخ و نوخ کنم بابت سنگینی کار و همین ناله ها کلی از توان من رو کم میکنه که خیلی هم خوبه چون من همینو میخوام ولی اونا که اینو نمیفهمن و همینطوری کار از من جوجه میکشن اصلا هم به این موضوع که من جوجه ام توجهی نمیکنن و میگن جوجه ای برو مرغ شو بیا ولی نمیدونن که من در حد همین جوجه بیشتر رشد نمیکنم که ..اه اصن چقدر اینا خنگن!! ( همین الان چند تا از مژه هام کنده شد!) تقصیر کنته. خب آخه اگه من انقدر این ریمل مزخرف به خاطر اوشون نزنم که اینجوری نمیشه! داشتم چی میگفتم؟ میبیننم که حرف جوجه و جوجه کشی بود. جوجه کشی نه ها جوجه کشی...همون ! حالا نمیدونم چقدر از کارم مونده ..ای وایییییییییی تقویم رو نیگا کردم از شانس گند من این ماه ۳۱ روزه و من باید ۳ روز هم اضافی برم سر کار!!!!!!! نه دیگه این قابل تحمل نیست باید یه فکری به حالش بکنم. لعنتی این رییس رستوران(کنت) هم انقدر زرنگ و آب زیر کاهه لامصب که هیچ رقمی نمیتونی از زیر کار در بری .. خیلی هم خوشگل و خوش تیپه بیشرف! روز اولی که برای اینترویو کار رفتم سریع گفت من دوست دختر دارم و یه دختر! میخواستم بگم به من چه خف ولی خب منظورش روشن بود دیگه ..خب بچه مردم حق داره اینجوری بگه لابد فک کرده که ...

امروز به کنت میگم فردا وقت دندون پزشکی دارم دقیقه ی آخر که میخواست بره میگه خب اینو زودتر ننمیتونستی بگی یا چند روز قبل تر میگ تازه دیروز خبر دار شدم یه نگاه عاقل اند سفیهی بهم انداخت دل من رفت ...لعنتی خیلی خوشگله با اون چشاش بهم گفت تو که راس میگی منم خندم گرفت مجبور شدم ماست مالی کنم گفتم خب حالا هر موقع وقت گرفتم الان دارم بهت میگم فردا ساعت ۱۰ وقت دارم نمیتونم بیام اونم نه براشت نه گذاشت گفت خب ساعت ۱۲ بیا. ای خدا از دست این من چی کار کنم من میخواستم یه جوری قید فردا رو بزنم این به من میگه ساعت ساعت ۱۲ تا ۸!!!!!! بیا سر کار اینم از فردای ما... برا همینم الان تا این وخت شب نشستم دارم چرت و پرت سر هم میکنم! حالا خدا کنه فردا صب کله ی سحر باز زنگ نزنه بیدارم کنه! ازینا بعید نیس..

هیچی آخه اینم که میخواستی بنویسی نوشتن داره دختره ی خل؟ شما خودتو ناراحت نکن یه چزی بود بین من و خودم. زت زیاد.

آها راسی ...زنگ زدم بان ۴۰ مین صحبت کردیم به نظرم بهتره روانشناسی رو کنسل کنم اینجوری که فایده نداره آخه!

نظرات 2 + ارسال نظر
گلدونه پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:25 ق.ظ http://goldoneh.blogsky.com/

خیلی خودت و خسته

گلدونه پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:28 ق.ظ http://goldoneh.blogsky.com/

داشتم میگفتم خودت رو خسته نکن ...مواظب پوست صورتت هم باش ؛ روغن و هوای کثیف رستوران خرابش نکنه .
الان هم بدو بخواب .شب بخیر .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد