گردگیری

اوووه....چقدر خاک گرفته اینجارو ..چقد کسی سر نزده به اینجا ..چقدر غریبی کشیده این خونه ..خونه ی خاطراتم..عین خودم ..پس تازه به هم  رسیدیم!دوباره میخوام شروع کنم..

خب............از کجا بگم حالا..! یه نگاهی به مطالب قبلی انداختم..چه جالب! همه ی اون اتفاقات گذرا بودن و الان به کلی در ظاهر فراموش شدن..مگه اینکه مثل الان یادآوری بشن که یادی کنیم..! زندگی واقعا مسخرست.. چشمامونو بستیم تا چیزی رو نبینیم ولی همچی هست گهه..دماغمون رو هم گرفتیم که بویی رو احساس نکنیم..اه اه اه

با اینکه من ۱۰ ٪ ا  مشکلاتی که بعضی ها رو دارن هم ندارم ولی باز از زندگی خسته ام سیرم گریزونم..احمقم...آخه من چمه!! مسخره تر این که نه کسی جواب سوال منو میدونه نه کسی میتونه جواب بده حتی اگه بودنه..

آره..همه ی اون اتفاقاتت گذشته و جاشو اتفاقات گهی دیگه ای گرفته..چقدر دم میخواد فحش بدم..اما که چی..چطوری بعضی ها میتونن از امید حرف بزنن وقتی این همه کوثافت دنیا رو گرفته!! دلم برای آدمای روی زمین میسوزه..نمیدونمم خدا چطور تحمل میکنه چه طاقتی داره !!! چه صبری دارد این جناب رحمان و رحیم!

خدایا با اینکه من انقدر خوشبختم ولی تن همه شاکیم..پس بنده های دیگه ت چی؟ اونا چه گناهیی دارن ! خدایا .....

آره خدا میترسم ازت ..خیلی هم میترسم اسممو بزار چاپلوس ترسو خصیص..ولی کمکم کن

شمارش معکوس هم که به راه بوده. الان خیلی وقته ازون جریان میگذره اما ...به قولش عمل نکرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد