سفرنامه

دلم نمیخواد جای دیگه بنویسم.ازینکه حرف دلم رو به یک آشنا بگم معذب میشم و دیگه دستم به کیبورد نمیره. با وجودیکه حرفام اونقدر شخصی و خصوصی نیست که نخوام کسی چیزی بدونه اما با اینحال دلم نمیگیره! به هرحال هر انسانی رو طوری ساخت آن خالق قادر، منم اینطور راحتم.

سوم مارس از سفر ایران برگشتم. برخلاف تصورم همه چیز خوب بود و بخیر گذشت. سفرمون ۲۶ روز طول کشید و این مدت همه سعی میکردن کاری کنن که بهمون خوش بگذره و انصافا سفر خوبی بود که فکر میکنم لزوم رفتن به این سفر حالا که برگشتم درک میکنم و به وضوح معلوم میشه. تنها اتفاق بدی که تاثیر این سفر بود از دست دادن کارم بود. خب الان بیکارم و این بیشتر  از هرچیز دیگه ای آزارم میده. به نظرم یک جوری باید تمام اون خوش گذرونیها به کامم تلخ میشد که ازین طریق شد. حالا باید دوباره دنبال کار باشم که چون من یه کار موقت ۵-۶ ماهه میخوام یافتنش کار دشواری خواهد بود... اما اشکال نداره این سفر به خیلی چیزها می ارزید و پشیمون نیستم ازینکه به خاطرش کارمو از دست دادم با اون کارفرمای تحفه اش!

میخوام یکمی راجع به سفرم بگم. یه سفر دو نفره ی تقریبا بدون جنجال. میگم تقریبا چون در طول سفر مشکلی نداشتیم ولی قبل و بعد از سفر با سرو صدا ها و جنجال های زیادی مواجه بودیم اونم از سوی مامان. مامانم به شدت با سفر من و دادشم به ا یران مخالف بود و کلی هم سرصدا و جار و جنجال راه انداخت که رفتن ما کنسل بشه اما خود مامان هم باعث رفتن ما شد چون خودش در آخر قبول کرد که ما یا بهتر بگم من به این سفر برم هرچند که بعدش دوباره پشیمون شده که فایده نداشت چون بلیطها رزرو شده بود و برای پشیمونی دیر بود.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد