-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 مهرماه سال 1387 21:59
خب الان به شدت جوگیرم.مغزم درد میکنه. کله م پر از معما و کلمات انگلیسی هست چرا که دیشب تا صبح و امروز تا الان لاست میدیدم! متاسفم که مثل این چیزا این حرفو میزنم ولی واقعا سببش رو نمیدونم .. right now im typing with my 2 fingers and thats very cool dude oh god damn it i think i fell in that badly ..sometimes i just...
-
life goes on
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 15:16
اینجام شده شبیه آفتاب این شهر .یه مدت میتابه و تا مدتها بعد خبری ازش نیست! ما به یک شهر جدید کوچ کردیم.نزدیک به 2 ماه میشه. خوبه خدارو شکر و راضی هستیم. امیدوارم خدا ازمون راصی باشه . اوه نه بازم زدم زیر قولم ووقولی که به خدا داده بودم همینجا توی همین یَم. همین باده. قبل از رمضان بود. رمضان گذشت..گود یالپ می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 23:03
نه.. فایده ای ندارد ... اگر به تمام آرزوهای دست میافتنی ات دست بیابی اگر موفق ترین فرد در جهان باشی اگر همه ی ثروتهای جهان از آن تو باشد اگر بهترین و گرانقیمت ترین چیزها را داشته باشی اگر همگی به تو احترام بگذارند.. اگر زیباترین فرد دنیا باشی.. ولی از وجود عشق بی بهره باشی... هیچ چیز نخواهی داشت!!
-
پروین اعتصامی(زن)
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 13:33
در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت نیست در آن وجود که دل مرده، مرده است روان به هیچ مبحث و دیباچه ای، قضا ننوشت برای مرد کمال و برای زن نقصان زن از نخست بود رکن خانه هستی که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان؟ زن ار براه متاعب(1) نمی گداخت چو شمع نمی شناخت کس این راه تیره را پایان چو مهر، گر که نمی تافت زن به کوه وجود...
-
سفرنامه
یکشنبه 19 اسفندماه سال 1386 14:27
دلم نمیخواد جای دیگه بنویسم.ازینکه حرف دلم رو به یک آشنا بگم معذب میشم و دیگه دستم به کیبورد نمیره. با وجودیکه حرفام اونقدر شخصی و خصوصی نیست که نخوام کسی چیزی بدونه اما با اینحال دلم نمیگیره! به هرحال هر انسانی رو طوری ساخت آن خالق قادر، منم اینطور راحتم. سوم مارس از سفر ایران برگشتم. برخلاف تصورم همه چیز خوب بود و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 20:29
خدایا خودت این سفر رو به خیر بگذرون الان بابام زنگ زد .......مامانم .......................... خدایا ازت کمک میخوام ..نا امیدم نکن..... خیلی نگرانم خیلی زیاد
-
سفر
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1386 22:22
باورم نمیشه که پس فردا شب قراره ایران باشم!! انقدر عجله ای و یه دفه ای شد که نمیدونم راستی راستیه یا نه ! هیچ کاری هم نکردم..اصلا نمیدونم چی کار باید بکنم بابام هم تعجب کرد ازین کار رامو وقتی شنید به این زودی تیکتا رو رزرو کرده! حالا من بدبخت فردا هم باید سر کار برم نمیدونم باید چه چیزایی بردارم غیر لباس و وسایل شخصی!...
-
کار
جمعه 12 بهمنماه سال 1386 17:12
دیروز مثلا دیر رفتم سر کار که کارای عقب مونده مو انجام بدم! اول پا شدم دوش گرفتم و تا از خونه برم بیرون ساعت ۱۱ شد! حالا ساعت ۱۲ هم باید سر کار میرفتم!! این برنامه ریزی دقیق من کشته منو! خلاصه رفتم برم بیلتسینه پیداش نکردم آخه بدبختی اینجا بود که دو سه بار دیگه هم رفته بودم اونجا ولی هرچی فکر کردم یادم نیومد کدوم طرف...
-
سرگرم کار
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1386 00:53
نصف شبی اومدم یکم بنویسم تخلیه روحی روانی بشم خب.. اصلا بتوچه..:یی الان تخلیه شدم مثلا! عرضم به حضور انور خودم که این روزا ملالی نیست جز ملال دوری از یار... هر روز سر کار میرم و عصری خسته و مونده به خونه برمیگردم و هنوز عرق کار به تنم خشک نشده کارای خونه رو انجام میدم البته بعضی وقتا هم سریع دوش میگیرم تا خشک نشده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 دیماه سال 1386 01:15
من امشب میمیرم. آی مرگ آی مرگ با آغوش باز پذیرایت هستم.
-
دلمه
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 00:21
خدایااااااااااااااااااااااااا عقده دارم یه عالمه عقده های جورواجور جمع شده تو حنجره ام چرا گریم نگرفت؟ همش فکر میکردم امام حسین مرد...چرا این مرده این حرفارو میزنه خب؟ چا به جی گریه کردن یه جوری حرفای اصلیرو نمیفهمونه به ملت ؟ چرا خودمونو بزنیم؟ خیلی چرااااا خدایا این همه مال باختگی یعنی مصلحتی درش هست؟ دارم دیوونه...
-
هیچی بابا
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 17:06
پدرم آدم خیلی زرنگی هست تا حالا این حد به زرنگیش پی نبرده بودم! البته اینو ازونجایی میشه اطمینان پیدا کرد که زندگی با مادرم رو تحمل نکرد و رفت و زندگی دلخواه خودش رو شروع کرد.. زرنگیش که مایه ی مباهات من و بچه هاش هست اما کاش ذره ای هم احساس پدرانه داشت کاش میشد حرفای پدر دختری بین ما راحت رد و بدل بشه. اما من خودم رو...
-
کجای کلاف سردرگم زندگی هستم؟
شنبه 22 دیماه سال 1386 03:52
خب منم دلم خوواست یه چیزایی بنویسم اما نمیدونم هنوز دلم میخواد این حرفا رو کس دیگری هم بخواند یا نه؟ مساله ای رو که میخوام راجع بهش بنویسم در مورد زندگی روزمره ی این چند مدت اخیر هست.. پاییز امسال وارد دانشگاه شدم در رشته ی کامپیوتر و الکترونیک. بعد از یک ماه متوجه شدم که این رشته به درد من نمیخوره و درواقع نمیدونم...
-
بیگاری
جمعه 21 دیماه سال 1386 00:31
خدابا این حرفی که رو دلمه رو نمیدونم چظوری بگم وی تو خدت میدونی چیه دیگه.. اوخ! کار کردن تو مک دونالدز چقدر سخته واقعا ؟ درم تو این ۳-۴ روزه دومده ه دارن ازم بیگاری میکشن من م که بی زبووووونن نمیتونم هم بگم بابا نامردا من جوجه رو نگاه میکنید دلتون نمیسوزه انقدر ازم کار میکشین دلم برای خودم میسوزه ازونطرفم میگم حقته...
-
اولین
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 19:14
روز اول کاریم خوب بود خیلی خوب بود فقط..کمرم و پاهام از شدت درد ورمیده...بمیرمــــــــــ.
-
فردا و زندگی کاری..
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 22:33
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی ای پسر جام میام ده که به پیری برسی فردا بسلامتی روز اول کاری من هست بلاخره ازون بیکاری و بی آری درمیام ..دیگه باید حسابی تلاش کنم و حواسم جمع کارم باشه. امروز هم نرفتم ترنینگ چون بچه ها رفتن و دیگه کسی نبود منو برسونه. فقط منتظرم ای ماشین درست شه زودتر. وای خوب شد چارخونه تموم شد نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 01:03
راستی به دومین هدفم هم رسیدم. مهما موندن.
-
I can do that.
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 00:55
میبینی تورو خدا امروز هم که میخواستم برم ترنینگ بسته شده بود با دالی رفتم اون بیچاره رو هم کشوندم باخودم تو این سرما یه باد وحشتناک سوزناکی هم میوزید که دلت میخواست بپری جلو ماشینا سوارت بشن یعنی سوارش بشی. بعدشم دست از پا درازتر اومدم خونه کلی هم پول اتوبوس دادم ..چقدر گرون شدهههههههه نرخ اتوبوس ها وای وای وای اصلا...
-
این روزهای خوش کذایی
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 00:07
این روزا چه روزای خوشی هستن برای کسانی که دل خوش دارن. یه عالمه عید و جشن و مهمونی براهه..عید قربان هفته ی پیش بود کریسمس وسط هفته آخر هفته عید غدیر و دوباره این دوشنبه هم که ستل نوی میلادی..خلاصه واسه مسلمونای خارجی و مسیحیان ایرانی چندین جشن باهم برقرار بود.. اما من امسال هیچ کدوم ازین جشنا به دلم ننشست دللیش هم که...
-
عید غدیر خم مبارکه
شنبه 8 دیماه سال 1386 01:53
دیشب که سرمو گذاشتم رو بالشت یه عالمه باهاش حرف زدم و ازش قول گرفتم که امشب دلو نشکونه...نشکست، اما قلبم به درد اومد از خودم بدم اومد فهمیدم خیلی بیشعورم.. بعد از اون همه خوبی جوابشو خوب دادم..خوووووووب! از خودم بدم میاد به خاطر این همه بدذاتی..بی عقلی ..نفهمی..سستی.. امشب که سرمو گذاشتم رو بالشت فقط گریه کردم...
-
تورا من چشم در راهم
شنبه 8 دیماه سال 1386 01:42
به خواب نرفتم مژگانم سنگینند. خواب بر پلکانم سنگینی میکند. اما فکر بر او چیره میشود. عزمی دارم عزمی بزرگ. میخواهم ..میخواهم تقویت اراده نمایم. شاهدی را نیازمندم . اینجا.. این شاهد خوبیست. تورا شاهد میگیرم تا این ذهن ملول نداشته باشد بهانه.. خسته ام.. از تو ومک میخواهم ای اراده.. وصیتی دارم..میخواهم قوی باشی میخواهم...
-
خدارو شکر
جمعه 7 دیماه سال 1386 21:29
اومدم. خدا رو شکر کارم درست شد. خدایا خیلی دوستت دارم امشب با خیال راحت سرمو میزارم رو بالشت. مهمون هم داشتیم امروز که دیگه غذا و میوه و دسر و چایی و شیرینی رو باهم خوردیم و خوش گذاشت. این همون دوستمون بود که قبلا هم نوشته بوودم. البته الان کلی فرق کرده به نظر.. خب من برم فیلم ببینم.
-
دعام کنید.
جمعه 7 دیماه سال 1386 01:59
هربار که اینجارو میخونم شارژ میشم..اصلا از خودم خوشم میاد. درسته نوشتن بلد نیستم اما همینجور نوشتن خوبه بهم آرامش میده خوندنشون. امروز با فری رفتیم یک مهمونی عرب معابانه خیلی مسخره بود صد رحمت فرستادیم به مهمونی های بی بخار خودمون.. امیدوارم دختره خوشبخت بشه. الهی آمین. فردا میام .
-
خدایا کمکم کن قبول بشم.
جمعه 7 دیماه سال 1386 01:40
بیبین خدا با شمام...میشه لفطن فردا منو همراهی بفلمایید سر کار سر کارم نزاری خدا پیلیــــــز کمک کن اوکی؟ حرفامو زدم که دیشب بازم میگم حالا وای اینجارو بیشتر ازونجا دوس دارم اصن ازین به بعد میام همین جا ...خب؟
-
آخرش دیوونه میشم
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 21:58
یک عالمه کاشکی تو ذهنم دارم که اگه بکارمشون یه دونش هم سبز نمیشه. آه خدا دستم به هیچ جا بند نیست از همه جا نکبت داره میباره هیچی هم فایده نداره نه تلقین نه خوش بینی نه انرژی مثبت ساتع کردن.. چرا اینجوری شده وضع زندگی ما؟بزرگترین مشکل فعلمیم بیکاریمه باید هرطور شده یه کاری پیدا کنم.این مامانم هم به جای اینکه مرحم دلم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آذرماه سال 1386 11:02
آخه من چی بگم به تو؟ فحش بدم؟ بزنمت؟ دری وری بگم؟ زندانیت کنم؟ مجازاتت کنم؟ به خدایی خدا که هیچ کودوم ازین کارا روی تو فایده ای نداره! پس با زبون خوش بهت میگم .. بلند شو..
-
دعای مامی رو مستجاب کن خداوند.لطفا
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 18:13
همینطور بیکار نشستم جلوی تلویزیون هیچ کاری واسه انجام دادن ندارم ..همیشه آدمای بیکاره و خنگ و بی مصرف رو مسخره میکردم و ازشون بدم میومد و یه احساس انزجار نسبت بهشون داشتم ولی حاا خودم...نشستم نشستم نشستم ........بدون اینکه هیچ کاری انجام بدم ...احساس میکنم همه ی اینا تاثیر احساسات بدی هست که من نسبت ...نه! اینا بازتاب...
-
تلاش
جمعه 25 آبانماه سال 1386 02:12
مردی که با یک چشم و تنها پلک زدن زندگی کرده!! خدای من! من چکار دارم میکنم با زندگیم؟
-
فلاکت
جمعه 25 آبانماه سال 1386 02:02
آخی خیلی دلم رفت واسه اون زن! اون زن و هزراران زن دیه مثل اون و خودم.. راستش اینجور موقع هاست که بیشتر قدر اینجارو میدونم ..اینجور موقع هاست که خدارو هزاران مرتبه به خاطر این نعمت بزرگی که نصیبم کرده شکر میکنم و دلم میسوزه برای مردمی که تو همچون کشوری رنج و عذاب میکشند. بعضی وقتا میگم این ایرنیها چشونه؟ چی کم دارن؟ !!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386 00:29