پرسه نزن توی خیال

خو حالا یه قالب خوجل گذاشتم اینجا ..کیف کنم. مامانم رفت پیش داداش کوچولم ترومسو. من ازون موقع تا حالا رو مود افسردگی یم بیرون هم نمیام. بزار ببینم این شکلا رو میخواستم ببینم ..بعد ازینکه از فرودگاه اومدیم من هویجوری نشستم هیچ کاری نکردم جز اینکه تیوی دیدم با تلفون حرفیدم با مامانم ۳جی بازی هم کردیم ولی الان خراب شد! منم دیگه بلد نبودم درستش کنم. درس هم هیشی نخوندم. سحر زنگید جواب ندادم پررو..ممم الانم مامانم همینطوری داره اورد میده که این کار اون کارو انجام بدم درحالیکه خودش لم داده اون ور قطب ! آخی..........حال میده ها خوردن و خوابیدن ولی دوس ندارم اینجور حال کردنو .. از صبح که صبحانه خوردم دیگه هیچی نخوردیم تا ساعتای ۳-۴ بود که دیگه معده ی برادر محترم مارو مجبور به پختن غذا کرد ..البته اولش که محل ندادم گفتم شاید شرمنده ی شکمش بشه پاشه یه چیزی درست کنه .بعد دیدم نخیر از رو نمیره آخرش دیدم معده ی خودم صداش درومد پاشدم برنج رو بار گذاشتم مرغ رو هم تو فر سزخ کردم ..دیگه یه غذایی سرهم بندی کردیم و خوردیم..ولی نمیدوونم چی کار کنم این خان داداشو یه کاری کنم کدبانوگری یاد بگیره تو این ۴/۵ روزی که مامان نیست..تنها راهش اینه که دیر بیام خونه و به همون بهانه بهش بگم خودش یه چیزی درس کنه اگه از گشنگی به غذای رستوران و خونه ی همسایه پناه نیاره..

نمیدونم چی کار کنم که دست از تنبلی بردارم..خودم از این اخلاق خودم بیزارم ولی بهش عادت کردم..متاسفانه از رو تنبلی درس هم نمیخونم و کسی هم نیست چیزی بهم بگه زوری نصیحتی فشاری که دست ازین تنبلی بردارم ..تا حالا خرم همینطوری رفتهه ولی میدونم دودش تو چشم خودم میره و مثل همیشه پشیمون ازین اخلاقم میشم..

الان میخوام اراده کنم بعد ازین نوشته ها پاشم برم به کارام برسم. اول نمازمو بخونم بعد هم برم سراغ درس هام..قبلش هم سایت دانشگاه.

خداااااااااااااااااااااااااا شکرت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد